کد مطلب:93744 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:370

محمد بن ابی عمیر و سرگذشت او











درباره وی مطالبی در زمینه اختیار محبوب در سخت ترین شرائط بر ماسوا نقل كرده اند كه: ما به مقاله رجال كشی درباره او اكتفا می كنیم: علی بن الحسن می گوید: ابن ابی عمیر از یونس بن عبدالرحمن افقه و افضل و اصلح بود، ابن ابی عمیر به خاطر جانبداری از الله گرفتار شد. و به حبس محكوم گشت، و از مشقت و تنگی وضع زندان و كتك خوردن برایش پیشامدهای بزرگ شد.

آنچه داشت به حكم خلیفه ستمگر پس از شهادت حضرت رضا (ع) از او گرفته شد، به خصوص كتابهای گرانبهائی كه در حدیث تالیف كرده بود، او نزدیك به چهل جلد از كتبش را حفظ داشت كه از بازگو شده های آن كتب تحت عنوان نوادر یاد می شود.

فضل بن شاذان آن بزرگ مرد راه حق می گوید، از محمد بن ابی عمیر نزد حاكم وقت سعایت شد، كه: او نام تمام شیعیان را در عراق می داند، او را گرفتند و گفتند از تشكیلات شیعه پرده بردار، امتناع كرد، عریانش كردند، و او را بین دو درخت آویختند و صد ضربه تازیانه زدند.

فضل می گوید: ابن ابی عمیر گفت: وقتی مرا می زدند و تازیانه ها به مرتبه صد رسید، درد شدیدی مرا گرفت، كم مانده بود، كه اسرار شیعه را فاش كنم ناگهان ندای محمد بن یونس بن عبدالرحمن را شنیدم كه: گفت: ای محمد بن ابی عمیر به یاد ایستادن در برابر محضر الهی باش، از این ندا قوت گرفتم، بر آنچه بر من رفت استقامت كردم، و از این بابت خدای بزرگ را شكر می كنم. فضل بن شاذان می گوید: بر اثر آن گرفتاری بیش از صد هزار درهم به او زیان وارد شد.

و نیز می گوید: وارد عراق شدم، كسی را دیدم، شخصی را مورد عتاب قرار داده و می گوید: تو مرد صاحب عیالی و كسب و درآمد تو برای آنان از راه نوشتن

[صفحه 234]

است می ترسم كه طول سجده هایت به دیدگانت ضربه وارد كند! چون نسبت به او این معنی را تكرار كرد گفت: چقدر با من حرف میزنی وای بر تو، اگر بنا بود به سجده طولانی چشم كسی از بین برود باید تاكنون چشم ابن ابی عمیر از بین رفته باشد؟! چه گمان داری درباره كسی كه بعد از نماز صبح سجده شكر می كند و سر برنمی دارد مگر هنگام زوال آفتاب؟!

آری اینان از نادر افرادی بودند كه محبوبی به جز خدا نداشتند و هر محبتی را برای او می خواستند و هیچ گاه با همه پیشامدها و سختی ها چیزی را بر حضرت او ترجیح نمی دادند[1] گاهی عظمت خالق چنان بر دل حاكم می شود و بصیرتی حاصل می گردد كه در مواقعی توجه به آن عظمت موجب رخت بر بستن از دنیا و رسیدن به لقاء آن عظیم و غرق شدن در عظمت او می گردد، در تفسیر روح البیان آمده كه یكی از اولیاء خدا قصد حج كرد، طفلی داشت ده یا دوازده ساله، به پدر گفت كجا می روی ؟ گفت بیت الله، طفل در عالم كودكی تصور كرد، هر كس بیت را ببیند صاحب آن را نیز خواهد دید، روی عشق و علاقه به پدر گفت: چرا مرا با خود نمی بری؟ پدر گفت: وقت حج كردن تو نیست، طفل گریه شدیدی كرد پدر او را همراه خود برد، چون به میقات رسیدند محرم شدند و در آن حال به سوی كعبه حركت كردند، به هنگام ورود به مسجدالحرام طفل ناله جانسوزی زد و جان داد، پدر به سوك او نشست و فریاد میزد آه كودكم كجا رفت، از گوشه بیت حس كرد ندائی می آید: تو خانه خواستی خانه را یافتی او صاحب خانه خواست، صاحب خانه را یافت. و به قول عارف و محدث عالیقدر، مرحوم فیض كاشانی:

دوای درد ما را، یار داند
بلی احوال دل، دلدار داند

ز چشمش پرس احوال دل آری
غم بیمار را بیمار داند

[صفحه 235]

و گر از چشم او خواهی ز دل پرس
كه حال مست را هشیار داند

دوای درد عاشقان درد باشد
كه مرد عشق درمان، عار داند

طبیب عاشقان هم عشق باشد
كه رنج خستگان غمخوار داند

نوای زار ما بلبل شناسد
كه حال زار را این زار داند

نه هر دل عشق را در خورد باشد
نه هر كس شیوه این كار داند

ز خود بگذشته ای چون فیض باید
كه جز جانبازی اینجا عار داند[2].

و در پایان به سراغ مرحوم الهی رویم كه در ذیل این فراز (عظم الخالق فی انفسهم فصغر مادونه فی اعینهم) چنین گوید:

چو آنان را جلال شاه ذوالمجد
عیان شد در دل آگاه پر وجد

جهان دیدند خاك درگه شاه
فشاندند آستین بر ما سوی الله

بچشم دل نه دل عرش خدائی
بحیرت. در جمال كبریائی

بتعظیم جلالش از سر وجد
همه در نغمه سبحان ذی المجد

هر آندل روشن از نور الهی است
بچشمش هر دو عالم خاك راهی است

ز چشم شاه بین، غوغای امكان
بظلمات عدم رخ كرد پنهان

چو بیند چشمی آنخورشید جان را
نبینند ذره ای هر دو جهان را

در آندریا كه عالم ز آن سبوئیست
كجا این قطره ها را آبروئی است

چو حسن اعظم یكتای ایزد
بر ایوان دل پاكان علم زد

حجاب آفرینش را دریدند
ز الله ما سوی الله را ندیدند

الهی را، الهی، دیده بگشای
دلش با نقش یاد خود بیارای

[صفحه 236]

بمهر خویش روشن كن روانش
بیاد دوست، گلشن ساز جانش

كه بر چشم خدا بینش مسلم
شود خاكی شكوه هر دو عالم

[صفحه 237]


صفحه 234، 235، 236، 237.








    1. رجال كشی صفحه 492 به نقل از عرفان اسلامی جلد 1 صفحه 331 -2.
    2. عرفان اسلامی جلد 1 صفحه 3227 -8.